یک طرح ژنتیکی شاعرانه: یا: وقتی ژن ها شاعر می شوند
این التهابی که از راه دور
آسیمه سر به تنهاییم هجوم می آورد
مرا می برد به ریشه های خود در لایه هایی قدیمی
که شاید هزاره ها را در آنی در نوردیده
و اینک
مثل یک نیاز زیر پلک هام سوسو می زند.
مثل آزمونی سخت،
که هر چه خوانده ای با دیدن پرسش ها از ذهنت پاک می شود
حالا، دوباره چون محملی خام
نشسته ام،
از پس هزاره ها بیایی
و ژن هایم را بازنویسی کنی
من پاسخگوی کدام التهاب نگاهات باشم
با این توان،
با این همه تفسیر
که مثل سنگبارشی کیهانی، کهکشان ها را روشن می کنی
در میان سیاهچاله هایی،
که می بلعند در آنی که هست و نیست به هم می رسند
از پس تاریخ می آیی
بی که بدانی تلاشی این جرم در فرایند کوانتومی پلک هات حتمی است
مثل نیاز لابه لای یاخته هام روانکاری می کنی
این التهاب،
مرا می کشد تا ته مخروطی نگات
گم می شوم
لای سوسوی شب ها
با یک بغل نیاز
با این همه ژن
خام،
منتظر